قصه من و تو
قصه من و تو از همان روزی آغاز شد که دفتر عاشقی لیلی و محنون قصه ها بسته شد !
قصه من و تو همان روزی آغاز شد که مهتاب چشمهایت بر حوزچه فلب من تاپید
قصه من و تو از همان روزی آغاز شد که سایه خیالی وجود تو بر کوچه سوت و کور ما پر آوازه شد
از همان روزی آغاز شد که نگاه خیست بر چشمهایم غم ندیده من افتاد و مرا با خود به آن سو برد
به آن سوی سرزمین های دور و دورتر برد !
قصه من و تو ، قصه پر خاطره ، قصه پر از غصه و پریشانی !
تو قصه شکایت از دوری و انتظار بودی ، تو قصه فراتر از دلهره ها بودی
قصه تو ، قصه بهترینها بود ... قصه تو ، قصه عاشقی بی همتا بود
قصه عاشقی من و تو ، غوغایی در قلب پر احساسم بود
قصه تو ، همان قصه پر احساس من بود ...
و ... قصه من ، قصه مجنون ترینها بود ، قصه پر احساس و پر آوازه ای در دفتر عشق و عاشقی بود
من و تو قصه ای به یاد ماندنی داشتیم ، من و تو آرزویی فراتر از عشق داشتیم !
من و تو حادثه ای آفریدیم ، حادثه ای پس از لیلی و مجنون قصه ها خلق کردیم
با دو قلب عاشق خود آفریدیم
جنسی از مهربانی ها بودیم ، سایه خیالی در قلب خورشید تابان آسمانهای آبی بودیم
قلبی همیشه پر تپش داشتیم ، احساسی همیشه شبنمی داشتیم
شیشه پر احساس قلب احساسی من و تو آن زمان در خود شکست و خرد خرد شد ،
که نگاه مهتابی مانند تو ، از حوضچه قلب من به دور افتاد
آن زمان دفتر عمرش همچو دفتر لیلی و مجنون بسته شد و پاره پاره شد که بین نگاه
خیسمان فاصله ای اندک و اندک افتاد ... !
من و تو آن زمان دفتر عشق پاکمان را به نسیم ها دادیم که ، دیگر هیچ مجالی برای
ماندن و عاشقتر ماندن نبود ...
آری قصه من و تو آغازش پر قصه بود ، پایانش پر از غصه بود !
قصه من و تو شروعی به یاد ماندنی داشت ، آروزیی برای دوباره زیستن داشت ...
شروعی بودیم برای ثبت حادثه ای نو ... برای خلق عشقی پاک و نو
قصه من و تو به یاد ماندنی بود و در خاطره ها همیشه ماندنی
باران رحمت ، باران مرحمت و باران پر سخاوت
از دل آسمانهای آبی و مهتابی ، در یک جاده آفتابی بارانیست برای مرحم درد و دلهای یک مسافر
از دل ابرهای همیشه سرگردان آسمانها بارانی است که برای درد و دل های یک نفر می تواند
همدمی باشد... ! همدمی می تواند برای دل عطش زده و منتظر بیابانهای سوزناک باشد !
بارانی که می تواند برای یک عاشق سرپناهی باشد ، همدمی باشد و همرازی
می تواند قطره هایش را نثار دل عاشقی بی همتا کند
می تواند یک ذره از غم های یک عاشق را بکاهد و برایش حادثه ای بیافریند !
بارنی که از هر ذره قطره اش می توان امیدی برای دوباره زیستن یافت
مرهمی برای درد و دل های خود یافت
قطره های سرد و زلال باران همدمیست برای یک عاشق در یک روز بارانی !
آن روز در آن باران ، در آن غوغای قطره های باران ، یک نفر بود ، با یک دنیا شکایت از روزگار
یک دل تنها داشت ، یک قلب پر احساس داشت ، یک معشوقی به دور از خود داشت !!!
بارانی که می توانست رسم زندگانی را در وجود او به تصویر بکشد
بارانی که رحمت خدای آسمانها است و همشیه جاری بر دل ها است
بارانی که می توانست اشک های خیس و قطره های جاری از گونه های خیس او را پاک پاک کند !
می توانست مرهمی برای تنهایی و درد و دل های او باشد
باران رحمت ، بارانی الهی ، و امید مقدس یک بیابان خشک ، خالی و عطش زده !
امیدی است برای دوباره سر سبز شدن شکوفه های نو و دوباره رنگین شده شبنم های زندگی
پس ای باران رحمت ، باران پر از محبت ، و ای باران همیشه پر سخاوت ،
ببار که دل عاشقان به یادت نیلگونی شده است!!!