حرف می زنم از تو با خودم ، درد دل می کنم برای خودم ...
هر چه به ذهنم می آید مثل دیوانه ها می گویم برای تو!
از اینکه با منی ولی تنهای تنهایم ،
هر لحظه در ذهنمی ولی انگار که وجود نداری!
بیهوده به دنبالت می گردم ، وقتی هیچ ارزشی نزد تو ندارم ...
هر روز یک دل سیر برایت گریه می کنم ،
حالا که فکر می کنم خیلی من حقیرم!
یکبار عاشق شدم و زندگیم را آماده فدا کردن برای تو
یکبار هم نشد بگویی دستهایم مال تو !
با زبان بی زبانی گفتی که هیچ هم نمی ارزی ،
شاهد می گیرم قلبم را که تو این گونه شکستی!
هر زمان پیش منی ، من با تو ولی تو بی منی ،
لحظه ای هم که شده آرامم کن بی وفا ، گرچه بی فکر من خوشی آنجا ...
پیش بینی نمی کردم سرنوشت عشق ما چنین می شود
دل تو می شود هوایی ، من می شوم رفیقِ سخت تنهایی!
با رفتنت از کنارم ، خوشی ؛ برای نماندنت با من دلخوشی ؛
عشق ما یک طرفه بود ، طرف دیگرش را نگرفتی این نهایت بی انصافی بود!
آن طرفش در انتظارت بی قراری می کند
یا بگیر دست سردش را و گرمش کن با نوازش ،
یا برگردان این دل بیمار را به زندگی گذشته خودِش ...
©
نـویسنده ❣ شـهرام دانش
Written By Shahram Danesh
وبــلاگ ❣ فراتر از عـشق