عزیزترینی
چشمهایم را که همیشه نظاره گر آن سوی جاده ها می باشد ، می بندم و با خود می گریم !
اشکهایم قطره قطره از گونه های سرخم بر دل زمین می نشیند
هر قطره از اشکهای خیسم مرا به یاد و خاطره آن روزها می برد ، خاطره های آن روز
دوباره گلویم را به سوی بغض فرا می خواند !
با خود می گویم که چقدر تنهایم ، با دل غمگین خود به درد و نیاز مشغول می شوم
مثل آن روزها کسی نیست که با او درد و دل کنم ، حرف دلم را برایش زمزمه کنم
چشمهایم را که می بندم ، همه جا برایم تیره و تار می شود ، دیار عاشقان در ذهنم
مجسم می شود !
لحظه های شادیم دوباره در خاطرم زنده می شوند ،
شوق اشک ریختن دوباره در وجودم موج می زند…!
دوباره می خواهم بال و پر پرواز را به سوی آسمانهای آبی باز کنم ،
دوباره می خواهم لحظه هایم را از شادی و لبخند پر کنم
همه کس را تار می بینم ، چشمهایم نیز قدرت دیدن را نیز ندارد !!
دیگر گریه هایم اثری بر بود و نبود من ندارند ، انگار که نیست و فنا شدنم
برای یارم ارزشی ندارد !! پرده چشمهای سیاه و تارم را دوباره باز می کنم ،
اما باز کسی پیدا نمی شود که به حرف دلنشین من گوش فرا دهد ، مرا نوازش کند ،
از ته قلب مرا دوست داشته باشد… !
آری انگار که شکایتی دارم از چشمهای همیشه سیاه و تارم ،
ای ابرهای سیاه و سرگردان ، ای روزهای شادی و خنده ، ای خاطرات همیشه زنده ،
من حقیقت زندگی را می خواهم ،حقیقت زندگی نیز یار همیشه زنده و زیبای من است ،
او همیشه چشم به انتظار من می ماند ! او خودش بهتر می داند
آری در برابر آفریننده عشق سوگند یاد می کنم که جز او کسی در خاطرم زنده نیست و
معشوق هیچ یاری در هیچ دیاری نیستم ،
من تو را دوست می دارم ، عشق پاک تو را همیشه از خدای خویش می خواهم
چشمهای آبی تو را می خواهم ، عشق همیشه پاک خودم را دوست می دارم
پس ای رفیق شب و روز من ، مرهم رازهای زندگی من ، تو از چشمهایم نیز به من نزدیکتری !
تو از همه چیز و همه کس برایم عزیزتری ، باور داشته باش مهربانم
برایم عزیزترینی ، نامی زیبا در سرزمینی ، چهره ای زیبا در میان چهره هایی
کوهی استوار در قله پر فراز و نشب زندگی هستی ، امیدی هستی برای همیشه ،
آروزیی هستی که در قلب من نهفته ، تو عزیزترینی